کنکوریه!

ساخت وبلاگ

عین همه ی وبلاگایی که کنکور دادن تو بلاگفا و بعدش نوشتن آخیششش بالاخره تموم شد!!منم الکی مثلا آخیشش تموم شد!:/ حالا یکی دو روز اینور اونور فرقی نداره که

خب بیاین از صبح کنکور و اتفاقاتش شروع کنیم!!به صورت خودکار فک کنم ساعتای 5اینا بود که خودم یهو بیدار شدم دیدم هوا هنوز روشنه روشن نیس درکمال بیخیالی دوباره خوابیدم...ساعت 6 پدرجان بیدارمان کردن و با اینکه بازم هوا روشنه روشن نبود بیدار شدم.. ازون خوابایی بود ک صب اصلا از دیشبش..از استرسایی که داشتم..از هیچی چیزی یادم نمیومد و اصن انگار برام مهمم نبود که امروز کنکور دارم[یه چی تو مایه های:خب که چی بشه؟] حالا قسمت صبونه خوردنش جالب بود..صبونه نون و پنیر و گردو و گوجه و خیار اینا که همون اول مامانم: نه!!گوجه خیار نخور خوب نیس:/ بعد ازونجایی که خب این ترکیب از گلوی آدم اونم کله ی سحر پایین نمیره ترجیح دادم با چایی شیرین بخورمش!!مامان: نهههه چایی شیرین نخور با نون پنیر خوب نیس:/ بعدش اومدم قرص بخورم..بابام: نهههه قرصو با آب سرد نخور خوب نیس:/ کلاس کجا برم؟نهههه نرو خوب نیس:/ کتاب چی بخونم؟نهههه نخون خوب نیس:/چی؟؟نهههه خوب نیس:/ کی؟؟نهههه خوب نیس:/ تلفن:شش تا شش[همه ی ش ها سوت بزنند!] این حرکات چیه خب؟؟؟کنکوره دیگه عه!!چیز عجیبی که نیس!

رفتیم به حوزه جان..نبودین ببینین ملت با چه بند و بساطی اومده بودن..هرکی نمیدونس فک میکرد طرف اومده سینما با خودش اینهمه تنقلاتو اینا آورده ک از فیلم لذت ببره!! شما فک کن بغل دستی من یه دونه ازین آبمیوه گنده های آلوئه ورا..5-6تا کیک..مقداری شکلات..دستمال کاغذی!..آب و ازین حرفا!!!خب خواهر من راضی به زحمت نبودیم گلم اینجا ازتون پذیرایی میشه ها!:)))اونوخ من مدادو پاک کن و تراش و شناسنامه و یک عدد بطری آب![چون میدونستم ازمون پذیرایی میشه!] خب من از کنکور نگم این قسمتو رد شیم بریم بعد کنکور!!!

بعد کنکور اومدم بیرون ..مثه این آدم معروفا..یه عاااااااااالمه مامان بابا پایین پله های در ورودی وایساده بودن و حتی حتی..حتی!!!از بیرون اومدن دخترشون از جلسه ی کنکور فیلم میگرفتن!!!!!![هنوزم من متعجبم اصن!!] بعد یه وعضی دیگه میخاستم بگم عاقا فیلم نگیر خانوم برو کنار ..بعدم برم سوار ماشین شخصیم بشم و خیلی باکلاس از کادر خارج بشم که نشد!!دیدم وسط جمعیت دارم دنبال مامان بابام میگردم..هرچی نگاه کردم هیشکیو ندیدم که یهو دیدم یکی کله مو گرفته داره میکشه سمت خودش:))))) بیشتر دقت کردم دیدم مامان دوستمه و من هاج و واج درحال سلام و احوال پرسی تو اون جمعیت و اونم هی ماچ ماچ و چطور بود کنکور؟؟بعد میگه عزیزم برو تو سایه وایسا ببین مامان بابات اومدن یا نه اگه نیومدن با ما بیا! حالا هی نگاه میکردم میدیدم جدی جدی مامان بابام نیستن!!بقیه از کنکور میومدن مامان باباهاشون بغلشون میکردن گریه میکردن جیغ میکشیدن میخندیدن و اینا من همینجوری مظلومانه چشمامو عین عقاب تیز کرده بودم بلکه شاید اثری ببینم که ندیدم! بابای همون دوستم اومدو گف ک عاره بابات دم در اصلی وایساده منتظرته!و بالاخره خیالم راحت شد که یه نفر اومده حداقل!خلاصه من هلاک محبتشون شدم اصن!هرچند گویا قرار بوده دوتاشون بیان ولی هانا بهانه گرفته که نریم گرمه و حالا چی بپوشم و اینا و فقط بابا اومده بود اونم روبروی درب اصلی!نه به اون نگرانی به خرج دادنای صبحشون نه به "دم درب اصلی" وایسادنشون!

حالا رفتیم خونه بابام باصدای بلند::صل علی محمد فاااتح کنکور آمدمامان و هانا زوود اومدن و با یه لبخند رضایت بخش: چطور بود؟منم با یه لبخند رضایت بخش تر سال بعد پیش خودتونم خوشحال باشین

بعدم که هنوز لباسمو عوض نکردم یکی یکی زنگ زدنای خانواده..شما از فامیلای درجه 1الی 4 درنظر بگیر تا مامان دوست هانا..همسر همکار پدر و سایرین خب منم چی بگم دیگه!!!! :هه هه خوب بود باید ببینیم نتایج چی میشه!:)))

ولی خب من اگه قبول شدم خودمو به عنوان پیامبر اعلام میکنم و معجزه ی الهیم رو هم نتیجه ی کنکورم!!! نامردین اگه ایمان نیارین نااامرد:)))مبینا دست راستم رو سرت:))))

+یه سلامم بکنیم به سینا _برادر عزیز_ که دوماه خواننده ی خاموش بود و صداشم درنیاورد!!سلام سینامن بابت همه ی پستایی که ازت بد گفتم[یکی بوده حالا چرا جو میدین؟!] عذرخواهم و اینکه اونا درشرایطی بودن که من ازت دل خوشی نداشتم..به عبارتی دعوا کرده بودیم!من داداشمو خیلیم دوسش دارم:))

+اینجانب از سایر خوانندگان خاموش تقاضامند است که بیاین روشن کنین خودتونو..با تشکر:/

مردادیه!...
ما را در سایت مردادیه! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : masalan-inke بازدید : 157 تاريخ : چهارشنبه 28 تير 1396 ساعت: 17:50